روابط ایران و بریتانیا از ابتدای انقلاب و پیش از آن تاکنون همواره دستخوش تغییر و تحولات بوده است. آنچه تاریخ از این روابط بازگو میکند مداخلات انگلیسیها در مسایل داخلی ایران، استفاده از ایران بهعنوان کارت بازی در نزاعهای خود از دوران ناپلئون و معاهده تیلسیت گرفته تا جداسازی مناطق عظیمی از خاک ایران در دوره قاجار، کودتا علیه دولت ملی مصدق در سال 1332 و سایر مداخلات این استعمارگر پیر حکایت غمانگیزی است که برگهای تاریخ این سرزمین را سیاه و تلخ کرده است.
اوج روابط و هجوم استعمارگران و خصوصاً بریتانیا در ایران را میتوان از دوره قاجار دنبال کرد که با اعزام افراد بانفوذی همچون جان ملکم، آنتونی ایدن، ادموند آیرونساید و جیمز موریه به دربار فتحعلیشاه در اوایل قرن نوزدهم بهجهت ایجاد روابط با نخبگان درباری و اشرافزادگان و مداخله مستقیم در سیاستهای داخلی ایران به وقوع پیوست. این در حالی بود که حتی در آن دوره ژنرالی انگلیسی بهنام آلن لیندسی بهعنوان ژنرالی در نیروهای نظامی ایران تحت فرماندهی عباس میرزا به کار گماشته میشود. دربار فاسد و ضعیف ایران در دوره قاجارها که با ورشکستگی مالی و بیکفایتی گسترده همراه شده بود بهترین زمینه را برای مداخله انگلستان فراهم میکرد، این در حالی بود که حتی معاهدات ننگین گلستان در سال 1813 و معاهده ترکمانچای پس از آن توسط سِر گور ازلی کاردار و وزیرمختار وقت انگلستان با کمک دفتر روابط خارجی بریتانیا در لندن امضا شد!
در واقع نگاهی به چارچوبه و محدوده سرزمینی ایران خصوصاً مرزهای جنوبی و شرقی کشور بیانگر آنچه استعمارگر پیر بر سر ایران آورده است، میباشد. بریتانیاییها که در دوره استعمار کهن با استفاده از سختترین ابزارهای لازم بهجهت تعقیب منافع سیاسی، امنیتی، اقتصادی و نظامی خود روی آورده بودند، نبردی نابرابر را تحت عنوان جنگهای ایران و انگلستان در 1235 شروع کردند که یک سال پس از آن به جدایی هرات و بعد از آن کل افغانستان منجر گردید تا بتواند سلطه استعماری خود را در هندوستان برای مقابله با تهدید روسها از طریق جدایی بخش وسیعی از خاک ایران حفظ کند.
انگلیسیها در آن زمان برای تعیین مرزهای جدید ایران حتی یک ایرانی را هم به کار نگماشتند و در سال 1860 گلداسمیت را از اداره تلگراف هندواروپایی به تعیین مرزهای جدید ایران و هند تحت سلطه خود وادار ساختند و بدین ترتیب بخشی وسیع از جنوب شرق ایران را ــ یعنی منطقه بلوچستان «« جدا ساخته و به بلوچستان هندی یا بلوچستان شرقی تغییر نام دادند. ذکر این نکته بهجاست که هند در آن زمان پیش از استقلال یافتن و تشکیل کشور پاکستان همسایه ایران بود و این طمع انگلیسیها را برای گسترش مناطق حایل بهجهت حفظ و گسترش سلطه خود برمیانگیخت. در واقع مرزهای شرقی و جنوبی کنونی کشور را انگلیسیها بر ایران تحمیل کرده بودند.
این مداخلهها و نیاز شدید و روزافزون ایران به منابع مالی سبب شده بود که منابع ایران مقصود بعدی بریتانیا باشد. در واقع بریتانیا بر آن بود که با تسلط بر این منابع به ایجاد انحصار در تجارت و خرید و فروش و بهره برداری و استخراج آنها روی بیاورد و امپریالسیمی مدرنتر اما این بار بدون حضور مرزها و در داخل کشور ایجاد کند. به همین منظور و با استفاده از شرایط و اوضاع وخیم مالی در ایران به افرادی روی آورد که مورد حمایت کامل و یا وابسته به آن بودند. یکی از این افراد «بارون ژولیوس رویتر» بود. یهودی انگلیسیتباری که سریعاً تمامی القاب را توسط دولت انگلستان تصاحب و بلافاصله به مقام بازرگان ارشد، کشیش و دوستدار پارس رسید(!). وی توانست در سال 1872، معادل با 1251 خورشیدی قراردادی را با حکومت قاجار به امضا برساند که حتی «جرج کرزن» یکی از عالیترین مقامات حکومتی بریتانیا در آن دوره در کتاب پرشیا و مسئله آن، از آن بهعنوان کاملترین و غیرمنتظرهترین و عجیبترین در نوع خود یاد میکند: «که تمامی منابع صنعتی و زیرزمینی یک کشور پادشاهی را تا آن تاریخ با یک امضا به دست بیگانگان تسلیم کرده، چیزی که هیچ کس حتی خیال آن را هم نمیتوانست ببافد».
افشای این قراردادهای استعماری دولت بریتانیا با قاجارها و عیان شدن آن، در ماجرای تنباکو و توتون که با خشم عمومی و فتوای آیت الله میرزای شیرازی به تحریم آن منجر شد نشان از بغضی فروخورده داشت که پس از سالها تحقیر توسط انگلیسیها به وجود آمده بود. این معاهدات سرانجام به کالاهایی استراتژیکتر نیز ختم شد، طلای سیاهی که پس از کشف آن در 1909 در مسجد سلیمان توسط کمپانی دارسی منجر به تأسیس شرکت نفت ایران و انگلستان شد که امتیاز آن قبلاً به «دارسی» رسیده بود.
در اواخر قرن نوزدهم این حقیقت کاملاً عیان شده بود که انگار شهرهای جنوبی ایران همچون خوزستان، بوشهر و سایر شهرهای آن ناحیه توسط بریتانیاییها اشغال شده است و دولت مرکزی مستقر در تهران توانی برای مقابله با این سلطه و حتی انتخاب وزیران خود بدون حمایت و تأیید کنسولهای انگلیسی ــ روسی نداشت، بهعنوان نمونه این امر، مورگان شوستر که برای سر و سامان دادن به اوضاع مالی مملکت براساس قانون مصوب مجلس به استخدام در آمده بود، با فشار انگلیسیها و روسها کنار گذاشته میشود، این در شرایطی است که انگلستان به تسلیح قبایل جنوب و ایجاد و تأسیس پلیس جنوب متشکل از سربازان هندی تحت سلطه خود دست میزند تا بتواند از منافع خود پشتیبانی لازم را به عمل آورد.
سلطه بر جنوب و تقسیم ایران به حوزههای نفوذ طبقهبندی شده با تقسیم ایران به شمال و جنوب در قرارداد کنوانسیون 1907 که فیمابین بریتانیا و روسیه منعقد شد و همچنین قرارداد 1919 که بهدنبال کنترل کامل بر ایران و تحت قیمومیت در آوردن آن بود حکایت از عدم توانایی دولت مشروطه و قاجارها در کنترل استعمارگر پیر داشت. اشغال نظامی کشور در جنگ جهانی اول و دوم و عدم توجه به بیطرفی و رعایت قانون بینالملل مؤکد مصونیت دولت بیطرف توسط انگلستان، جلوهای از به رسمیت نشناختن حدود حاکمیتی کشور ایران و اصول استقلال و حق حاکمیت ملی بود.
این امپریالیسم اقتصادی ــ سیاسی را میتوان در قسمتهای دیگری همچون بانک سلطنتی ایران برای صدور اوراق بانکی و مالی و پولی، و همچنین شرکت نفت ایران ــ انگلیسی مشاهده کرد، جایی که نفت و صنعت نفت در خاک ایران با کمترین مقدار ممکن پرداختی توسط انگلیسیها به تاراج رفته بود. با تبدیل نفت به کالایی استراتژیک در جنگ اول جهانی دولت انگلستان به خرید 53 درصد از سهام دارسی میپردازد تا بهنوبه خود بتواند برای حمایت از تأسیسات عظیم این کالای استراتژیک جای پای خود را در ایران محکمتر سازد و به سلطه خود بهطور فزاینده ادامه دهد. اگرچه انگلیسیها موفق به تمدید قرارداد در دوره رضا شاه تا سال 1990 شده بودند، اما پس از سقوط رضا شاه در شهریور 1320 و ایجاد فضایی مناسب برای گفتوگو و انتقاد از گذشته، بالاخره تحت رهبری مصدق، ایران با ملی کردن صنعت نفت خود و پیروزی در دادگاه بین المللی لاهه و همینطور شورای امنیت موفق به خلع ید از استعمارگران انگلیسی شد. طنز تاریخ آنجا بود که مالیاتی را که دولت انگلستان بر شرکت نفت ایران و انگلیس وضع کرده بود بسیار بیش از 20 درصد درآمدی بود که قرار بود به ایران پرداخت شود.
عدم توانایی بریتانیاییها در پیگیری پرونده و به سرانجام رساندن آن با استفاده از ابزار تحریم، تهدید نظامی و دیپلماسی اجبار و همچنین محاکم حقوقی بین المللی آنها را بر آن داشت که برای جلوگیری از ترکی که به حیثیت و آبروی استعماری آنها وارد آمده بود بهفکر کسب حمایت آمریکا و همراه کردن آنها برای کودتا برآید. در واقع کودتای 1332 سبب رو شدن دستهای سیاه استعمارگران انگلیسی شد، بر ملا شدن سازوکار امپریالیسیتی روباه پیر و حافظه تاریخی مردم از دخالتهای همهجانبه و تمامعیار در تمامی ارکان کشور سبب این شده بود که همگان فکر میکردند همیشه کار، کارِ انگلیسیهاست و دستهای آنان پشت تمامی خباثتها و کژکارکردها پنهان شده است.
سقوط مصدق با کودتایی انگلیسی ــ آمریکایی آخرین برگ از مداخلات انگلیسیها در ایران بود و پس از تشکیل کنسرسیوم نفتی در سال 1333 توسط نخست وزیر دستنشانده خود ــ سرلشکر فضلالله زاهدی ــ توانستند بر بیش از نیمی از صنعت نفت ایران سلطه خود را تثبیت کنند و آرمانهای ملیگرایی و استعمارستیزی مندرج در خواسته استقلال و آزادگی ملت را بر باد دهند. اگرچه از نهضت ملی شدن صنعت نفت جز آرمانی باقی نماند ولیکن هیچگاه از خاطره ملت پاک نشد.
با پیروزی انقلاب اسلامی و ظهور گفتمان ضدامپریالیستی و ضداستکباری رهبران ایران، روابط با بریتانیا رو به وخامت گرایید، این در حالی بود که با پیروزی انقلاب اسلامی، بریتانیا بهصورت یکجانبه تمامی روابط دیپلماتیک خود را قطع کرده و در حالی که در طول جنگ و با ارسال تجهیزات نظامی از رژیم بعث حمایت میکرد، تا سال 1988 حاضر به بازگشایی سفارت خود نشد، این در حالی است که در پی ماجرای سلمان رشدی و فتوای امام، با فراخواندن سفیر خود به کاهش سطح روابط بهصورت دفتر حفاظت منافع تا سال 1990 مبادرت ورزید. این روابط با سفر جک استراو به ایران در دولت اصلاحات در سال 1998 از سر گرفته شده و بهتعبیری نرمالیزه و عادی گردید. اگرچه این روابط با پستی و بلندیهای بسیار زیادی همراه بوده و در مواقع بسیاری قطع و از سر گرفته شده است.
در جریان تحریمها نیز بریتانیا همواره به سیاست خود از ابتدای انقلاب که تا حدود زیادی با ایالات متحده همپوشانی داشته است روی آورده و آن تلاش برای نفوذ و رخنه در ارکان مملکت، ایجاد فشار بر ایران، و تغییر رفتار تهران با همسویی و تقویت ائتلافی بوده که برای فشار آوردن و تحریم بر ایران بهرهبری آمریکا ایجاد شده بود. در همین راستا بایستی در نظر داشت که بریتانیا جزو اولین کشورهای تحریمکننده بانک مرکزی ایران بوده و تاکنون به تمامی قطعنامههای ضدایرانی بهصورت پیوسته رأی مثبت داده است.
از سرگیری روابط در دوره ریاست جمهوری روحانی برای تهران و لندن میتواند آغاز سیاستی تازه در مناسبات دو طرف باشد، اما این مهم نیازمند هوشیاری مقامات ایرانی و فراموش نکردن تاریخ برای پرهیز از تکرار آن است که با توجه به منطق جدید امپریالیسم بینالمللی که بهدنبال استعمار بهگونههای جدیدتر و غیرمحسوستر هستند، بایستی با مدیریت صحیح این رابطه از سر گرفته شده از معایب و مضار آن جلوگیری به عمل آید و بتوان یک سیاست خارجی همسو با در نظر گرفتن مسایل امنیتی و استراتژیک به پیش برد تا این سهگانه به تقویت همدیگر بپردازند و در نهایت منجر به افزایش کارتهای بازی کشور در چالشهای پیش رو گردد.